پلاکت
اصولگرای درون من
میدونید، من بالفطره آدم سخت گیری هستم. همه چیز رو به همه کس سخت می گیرم. ایدهآل گِرام و [شکر، نیمفاصله بیان هم درست شد!] اضطراب همیشگی دارم برای همین باید واسه همه چیز اصولی تعریف کنم تا بهم حس درست بودن یا غلط بودن نتیجه فرایندشون رو القا کنه. مثلا نوشتن روی یک طرف کاغذ و سفید گذاشتن سمت دیگه ش گناهیست نابخشودنی و هر برگه تا جایی که میشه باید روش نوشت؛ یا لباس های توی کشو باید به دسته های «نو در حد مهمونی»، «خوشگل واسه روزهای غمگین» و «سایر» تقسیم بشن؛ یا حتی اصلا اینکه ماست باس سفید باشه!
یکی از اصولی که جدیداً برای خودم تعریف کردم اینه که هرگز بچهم رو نفرستم جایی که از بچگی بخوان بهش اصولی رو فرو کنن.
تمام اصولی که مدرسه راهنمایی مذهبیم بهم فرو کرد(اعم از «بیرون گذاشتن ساق پا به منزله لخت مادرزاد بودن جلوی نامحرم است») و اصولی که خودم برای خودم ساختم (نظیر «مرده و قولش» و «امین باش چنانکه اسمت هست») و اصولی که خانواده برام تعریف کرد( نظیر مانتوهای سایز 40 ای که مادرم برام می خرید، درحالی که من همقد خواهر سایز 36 ام هستم، کمی درشت تر!) و حتی اصولی که جامعه تعریف کرد(که از جمله ش میشه به «هر کی دوست پسر/دوست دختر داره آدم بدیه» اشاره کرد) به هیچ دردی نمی خورن؛ خیلیاشون به تدریج زیر پا گذاشته شدن (مثل مانتوهای سایز 40 و دختر پسر های بدبخت) و خیلیاشون رو من در سیاره ای که بیاصولی برش حاکمه اونقدر رعایت کردم که کاریکاتور شدم و در مجموع هیچ تاثیر مثبتی در زندگی اجتماعیم نداشت (هیچکس رو ندیدم که به اندازه خودم قولش براش حیثیتی باشه و آدما زرت زرت بسته به منافعشون میزنن زیر قولشون. از اهمیت نداشتن جان و مال شما برای بقیه هم که بگذارید حرفی نزنم) و خیلیاشون از درجه اعتباز ساقط بودن از همون اول(مثل همون قضیه ساق پا که هیچ منبع معتبری براش نیافتم هنوز که هنوزه) و در نتیجه منی که زندگی رو سخت میگیرم و اصولی تعریف کردم/برام تعریف شد که بهم نشون بده دارم تو یه مسیر نسبتا درست تکون می خورم، اصولی داشتهم که به هیچ دردی نمیخوردن.
نتیجه؟ علی الحساب مدت مدیدیه در مورد هیچی نمیتونم موضع بگیرم، زندگی سخت شده و نمیدونم خودم دارم راه درست رو میرم، غلط میرم، زنده ام، مرده ام، چه غلطی دارم می کنم آخر من!
هنوز مطمئن نیستم راه درست بچه تربیت کردن چیه، و براش اصلی تعریف نکردم. ولی مطمئنم نباید از همون اول برا بچه اصول تعریف کرد.
خدا اگه هیچی به من نداد، سلامتی هم نداد که حساب بی حساب شه:|
یا چطوری برود خرید های زنانه، یا ظرف پر روغن داغ را نگیرد زیر شیر آب
من اگر یک روزی مادر شوم اولین چیزی که به بچه ام یاد می دهم این است که چطوری بدون من زندگی کند.
حتی در این حد که مثلا من نبودم چطوری تنهایی برود دکتر زنان!
میدانید، هرچقدر هم وقتی ناراحتم گریه نکنم که «حالا مثلا وقتی بود مگه گوش می داد ناراحتم» یا «چقدر هم من اصلا مامانی بودم همه درد و دل هامو بهش می گفتم که الان که نباشه فرقی کنه به حالم» بعضی جاها دیگر انقدر درمانده می شوم که مینشینم روی زمین و زاری کنان توی سر خودم میزنم که هیچی نیستم. تنهایی هیچی نیستم.
+شدیدا نیازمند روحیه دهی هستم:|
سوخته و برشته شده
چنان آدم تنبلی هستم که اگر مانتویم اتو نداشته باشد صبح نمیروم دانشگاه، و اگر یک لنگه دستکشم گم شود همینطوری لخت و بی حفاظ دست و صورتم را ول می کنم جلوی تیغ آفتاب و حتی به خودم زحمت نمی دهم کلاه و کرم و عینکم را بردارم.
+تابستان امسال به روایت هایی گرم ترین تابستان اخیر خواهد بود.
+هرگز گمان نبرید ساعت پنج عصر ذره ای از زور آفتاب کم شده باشد. از زیر و روی کاینات حرارت می تابد بر اقصی نقاطتان.
چگونه آدم ها را با مدارکشان بسنجیم، یا، آموزش تضمینی گند زدن در روابط اجتماعی
یه کم هم به علایق من بپردازیم:دی
خب از اونجا که من چند وقته حرفی ندارم و شما هم چند وقته حرفی ندارید میریم که داشته باشیم یک عدد کاور از لینزی استرلینگ عزیزِ جان رو، به همراه فوران اطلاعات عمومی بی ارزش من در انتهاش:دی :
Senbonzakura: Violin Cover By Lindsey Stirling
توضیحات اضافه تر: سن=هزار. زاکورا(ساکورا)=شکوفه گیلاس. سنبونزاکورا به معنی هزار شکوفه گیلاسه، و شکوفه گیلاس به علت زیبایی و عمر کوتاهش در فرهنگ ژاپن معانی استعاری و فلسفی و تلمیحی زیادی داره. سنبونزاکورا یه ترکیب رایج در زبان ژاپنیه؛ مثلا در انیمه بلیچ، اسم شمشیر کاپیتان کوچیکی بیاکویا سنبونزاکوراست. هنوز نفهمیده م چرا هزار و چرا مثلا سه هزار نه!:دی
توضیحات اضافه تر تر: اصل این آهنگ با نرم افزار vocaloid و به خوانندگی Miku ( یکی از کاراکتر های انیمه ایِ این نرم افزار، که صدای جیغ جیغی ای داره) اجرا شده. سنبونزاکورای اصلی، شعرش یه جورایی به جنگ جهانی دوم، وقایع بعد از اون و تحولاتی که در ژاپن رخ داد اشاره داره( مثلا یه تیکه ش میگه evil spirits will disperse from my intercontinental ballistic missiles که یعنی ارواح خبیث از کنار تجهیزات موشک بالستیک ما رد میشن(یا همچه چیزایی):| ).
توضیحات اضافه تر تر تر: این آهنگ بارها کاور شده(با کلام یا بی کلام) و یکی از کاور های باکلام قشنگش مال گروه Wagakki Band هست. این گروه کارشون اینه که با ساز های سنتی ژاپنی، به علاوه گیتاربرقی و درام(!) آهنگ می سازن یا کاور می کنن، موقع اجرا هم یه جورایی لباس سنتی ژآپنی می پوشن:| مثلا میتونین تصور کنین گروه پالت، در معیت کیهان کلهر و مژگان شجریان، با لباس اقوام بیان رو سن:دی
اگه احیانا علاقه مند بودین کاور این گروه رو میتونین از اینجا بگیرین. ژاپنی می خونه. سرگیجه نگیرین خلاصه.
توضیحات اضافه تر تر تر تر : نظرات رو هم بستم که معذب نشین چون نظری ندارین:دی
کیفیت زمینی بودن
قهرمانان نباید شکست ناپذیر باشند. باید نقطه ضعفی داشته باشند. بت که نمی سازیم، خب؟ اولین اصل پیشرفت کردن آدم این است که الگویش، بت نباشد برایش. قهرمان البته مجاز است. یکی که از نقطه قوت هایش درس بگیری ولی بدانی که آدم کاملی نیست، تمام نیست، بی نقص نیست؛ حق انتقاد وارد کردن بهش را هم داشته باشی.
فرضا اگر قرار است هری پاتر قهرمان زندگی ات باشد، خب این را بدان که هری دو سه تا درس را در امتحان سطح متوسط افتاد؛ نمرد. روابط اجتماعی اش با دختر ها در سطح کرم فلوبر بود؛ ولی نمرد. در دوئل تنها کاری که بلد بود «اکسپلیارموس» زدن بود؛ اما نمرد. بدون عینک تقریبا کور بود و شاید برایتان جالب باشد که بر اثر این هم نمرد.
قهرمان بودن همه اش به همین است. که آدم کاملی نباشی، نقطه ضعف های خودت را داشته باشی، حتی نقطه ضعف های گنده و غیر قابل چشم پوشی در حدی که مثل پاشنه آشیل بشود ضرب المثل؛ اما با تمام اینها بتوانی کار های بزرگ انجام بدهی. همه کیف قصه به همین است که یکی، که از آسمان هم نیفتاده، کارهایی در ابعاد آسمان بکند.
یعنی میخواهم بگویم حتی زئوس هم که خدای خدایان یونان بود، در مقابل زنان وا می داد. یا مثلا پدرش که ex-خدای خدایان بود، از عقل و شعور بهره اش در حدی بود که فرق بین تخته سنگ و نوزاد را نمی فهمید. شانصد هزار سال پیش یونانیان باستان فهمیدند که حتی خدایانشان هم باید نقطه ضعف داشته باشند و ما در قرن بیست و یک نشسته ایم دور هم، آدم های معمولی را بت می کنیم و دورشان می چرخیم و سجده و رکوع به جا می آوریم.